بی علاقه به همه چیز



بعضی موقع ها یادم میره تموم شده 

بعضی موقع ها یادم میره دیگه دوست ندارم

بعضی موقع ها یادم میره دوسم نداری

بعضی موقع ها یادم‌ میره گفتی هرچی به نفع منه

بعضی موقع ها یادم میره بخاطرت گریه نکنم

بعضی موقع ها یادم میره که بهت فکر نکنم

بعضی موقع ها یادم میره هی اسمتو به زبون نیارم

آره من یه آدم فراموشکاره عاشقم

هرروز بهت فکر میکنم

هرشب بخاطرت اشک میریزم 

هرروز قربون صدقه ات میرم

هرروز اسمتو شمارتو هرچی که ازت به یادگاردارمو هزار بار مرور میکنم

امشب حتی پلاک ماشینتو رو دستم هی مینوشتم و خط خطی میکردم حتی رو پیج اینیستامم گذاشته بودم که من در میان این چند کلمه گمم 

امشبم مثه همه روزام عکساتو مرور میکنم مثه همیشه قربون صدقه ات میرم و از عشق و دوست داشتن اشک میریزم 

درسته دیروز اومدی معازه و من با دیدنت خودمو گم کردمو و دست پاچه که چیکار کنم و خودمو از چشمت قایم کردم ولی میدونی که من عاشقتم نمیخوام دیگه با دیدنم اذیت بشی حداقل تو نباید اذیت بشی من به جهنم 

دوست دارم همیشگیم 

ولی تو فراموش کن


 چرا همش جلو چش خدا چرا ؟ من چرا باید عذاب بکشمممممممم چرااااااا هانننننن 

امروزم دیدمش باز بازم اومد تو بازم من خودمو قایم کردم منو کلا ندید ولی من از تو خالی شدم چه حس بدی هست که تو چند قدمیته ولی تو نداریش 

چشام اشک بارون شد نتونستم خودمو نگه دارم چشام پر اشک شد دلم لرزید بازم فشارم افتاد اه لعنت به مننننننننننن چرا منه سنگ اینجوری شدمممممم چررررررااااااااااا 

همکارم رفت بیرون تونستم راحت گریه کنم قبل اومدن همکارم اشکامو پاک کردم که نبینه ولی از صدایی که میومد شنیدم به یکی دیگه آشنا شده اونم در عرض یه ماه 

یعنی اینقد من بدام خداااااا چراااا این حس چیه انداختی به جونم لعنتی این حس چیه اگه دوس داشتن و عشقه پس چرا اینجورییییییی چرااااااااااا چررراااااا  

یعنی چی هان چرا از یادم نمیره چرااااااا از این دوس داشتن کم نمیشه روز به روز بیشتر میشه

حالم از خودم بهم میخوره چرا آخه چرا


بعضی موقع ها یادم میره تموم شده 

بعضی موقع ها یادم میره دیگه دوست ندارم

بعضی موقع ها یادم میره دوسم نداری

بعضی موقع ها یادم‌ میره گفتی هرچی به نفع منه

بعضی موقع ها یادم میره بخاطرت گریه نکنم

بعضی موقع ها یادم میره که بهت فکر نکنم

بعضی موقع ها یادم میره هی اسمتو به زبون نیارم

آره من یه آدم فراموشکاره عاشقم

هرروز بهت فکر میکنم

هرشب بخاطرت اشک میریزم 

هرروز قربون صدقه ات میرم

هرروز اسمتو شمارتو هرچی که ازت به یادگاردارمو هزار بار مرور میکنم

امشب حتی پلاک ماشینتو رو دستم هی مینوشتم و خط خطی میکردم حتی رو پیج اینیستامم گذاشته بودم که من در میان این چند کلمه گمم 

امشبم مثه همه روزام عکساتو مرور میکنم مثه همیشه قربون صدقه ات میرم و از عشق و دوست داشتن اشک میریزم 

درسته دیروز اومدی معازه و من با دیدنت خودمو گم کردمو و دست پاچه که چیکار کنم و خودمو از چشمت قایم کردم ولی میدونی که من عاشقتم نمیخوام دیگه با دیدنم اذیت بشی حداقل تو نباید اذیت بشی من به جهنم 

دوست دارم همیشگیم 

ولی تو فراموش کن


امروز شدم ۲۰ساله، ۲۰ساله ای که پیره و بازم تنها و دلشکسته
بازم عاشق و خسته تنها آرزوم این بود کسی رو که دوسش داشتم الان کنارم بود ولی نیست امروزم مطمئنم مثه روزای دیگه میگذره و خواهدگذشت
آره امروزم مثه روزای دیگه گذشت و من هرروز بی حس تر از قبل شدم امروز انگار دارم بحران ۲۰سالگیمو پشت سر میزارم یکسال بزرگتر شدم ولی تنها و خسته تر از قبل دیگه چیزی برام مهم نیست حتی دوست داشتن امروز فهمیدم کسی رو که دوسش دارم برا همیشه از دست دادم اون حتی به یک ماه نرسیده با یکی دیگه آشنا شده و داره زندگیشو میکنه
ولی من اینجا هرروز در حال چک کردنش هرروز خوابشو دیدنش هرروز از اینکه میبینمش در حال مرگ بودن
من حتی وقتی صداشو میشنوم انگار از درون در حال مرگم دستام میلرزن فشارم بالا و پایین میشه رنگ به رو ندارم
انگار قلبم داره از جاش درمیاد ولی خب امروز تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت نذارم کسی بیاد تو زندگیم با همه در حدش
من‌ دیگه هیچوقت نمیتونم عاشق بشم شدم فقط تو یه لحظه فهمیدم عشق رو اونم عشق تو چند قدمیم که هرروز برام عذابه عشق یعنی رضا یعنی کسی که دیگه مال من نیست 


امروز حالم زیاد خوب نیست صبح رو بیکار بودم 

از استرس اینکه روزمو چطوری بگذرونم تا فردا بشه کل وجودم درد میکرد 

نه اینترنت داشتم نه پولی که بتونم برگردم خونه داشت گریه ام میگرفت که خواهرم کارتمو شارژ کرد برگشتم خونه آخه چقد بدبختی پشت بدبختی 

چرا من خدایا چرا من! هرچی بلا بود سر من آوردی 

۸۱۷ روزه دارم هرشب و روزمو با فکر مرگ میگذرونم، چرا میام پیشت پس ام میزنی آخه چرا بگو چرا د لامصب خستم میفهمی چی میگم 

امروز توی مکالمه کسی که دوسش دارم با همکارم داد زد که من یکی دیگه رو دوس دارم و تمام 

اشکم سرازیر شد کل وجودم حس کردم آتیش گرفت جلو پالتومو باز کردم آب خوردم رفتم بیرون اومدم حالم درست نشد که نشد چند روزه از استرس کل وجودم درد میکنه انگار موندم تو یه برزخ که نه میکشتت نه میسوزنتت حالم بدتر از همیشه اس یعنی داغون تر از همه روزای زندگیم 

از وقتی رسیدم خونه گریه پشت گریه صدامو تو بالش خفه کردن شده عادت روزانه ام حالم از این حالی که توشم بهم میخوره 

دیگه دارم میترکم خدا آخه چرا من از وقتی خودمو شناختم درد رو تو جونم انداختی گفتی زجر بکش حالا که که از دردام کم کردم داری حال گیری میکنی  خداجونم به خدا کم آوردم 


یه ماه میشه که فراموشم کردی  و چه خوبه که فراموشم کردی 

 دوبار غرورمو زدم زمین و برگشتم پیشت ابراز عشق و علاقه کردم ولی گقتی تموم شده یعنی تموم بفهم تا صبح بخاطرت اشک ریختم  

ولی الان خودت بهم ثابت کردی که لیاقتت همون رفتنه 

دیشب تا صبح فقط فالورای اینیستاتو چک میکردم که از ۶۰ به ۱۰۰ افزایش پیدا میکرد و باز میشد ۶۰ یعنی به قول خودت دنبال هرزه بازگیای شبونه که فقط بتونی خودتو خالی کنی 

بهت گفتم تو مرد نیستی و امشب فهمیدم از سگ هم کمتری درسته تو شدی اولین تجربه ی بدم تو زندگیم که افکارمو ذهنمو که تسخیر خودش کرد و اخرشم به تباهی کشید از خودم بدم میاد  ولی اینو بدون چند سال دیگه که این نوشته رو میخونم از خودم بدم میاد 

امروز تو شدی بدترین تجربه ی زندگیم و سال ها بد هم فقط ازت یه اسم میمونه 

و دختری که احساسشو تو کشتی 

مامانت بهترین هرزه ی شهر رو برات انتخاب کرده  و تو بدون اینکه دوسش داشته باشی باهاش همخوابی 

بعد تو هیچوقت تو زندگیم به احدی اجازه ی ورود به قلبم و ذهنمو نمیدم میشم همونی که همیشه مرده بود و فقط خونه و خواب و کار رو حفظ کرده رو تکرار میکنه 

چند سال دیگه اگه نبودم  و فقط یه اسم ازم موند خودتو نبخش چون من هرروز باصدات خودکشی کردم هروز با دیدنت با حس کردنت تو چند قدمیم خالی تر از همیشه شدم

اونموقع تو فقط تو باطلاقی که درست کردی داری دست و پا میزنی 

امشب هم بهت میگم برگرد چون تو، هنوزم تو قلب منی 

س.ر


 صبح که اومد تو دست و دلم لرزید فشارم افتاد شدید ولی به زور خودمو نگه داشتم که چیزی نشده که نشده اومدم خونه از استرس فقط گوشیم دستم بود و پروفایلشو چک کردن 

بعد از ظهر که رفتم سرکار همکارم ازش چایی خواست کشوندش پیشمون بهش گفتم من میبینمش قلبم از سرجاش بیرون میاد دست و دلم میلرزه فشارم میفته باور نکرد 

اومد تو، تو دلم بسم الله گفتم خودمو جمع و جور کردم که هیچی نیست ولی خب عرق سرد رو پیشونیم نشست بعد رفتنش فشارم کلا افتاد وقتی آبقند خوردم حالم سرجاش اومد الانم که دارم مینویسم دارم از استرس میلرزم از نبودنش میلرزم فردا جمعه اس و من پیش خودم ندارمش 

برداشتم سفارش چهره رو که بهم دادن شروع کنم ولی دستام میلرزید نتونستم همونجور گذاشتم اومدم رو تختم دراز کشیدم اتگار شمارمو از گوشیش پاک کرده و دیگه فراموش شدم نمیدونم چمه بخدا انگار دارم میمیرم نمیدونم این شبا چم شده یعنی عاشق شدم یعنی قلبم داره بخاطرش از سینه ام داره میاد بیرون دلم میخواد بغلش کنم یه دل سیر گریه که چرا اومدی و بخاطر خودخواهی خودت رفتی چرا اشکام دارن سرازیر میشن و نمیتونم جلوشونو بگیرم 

لعنت به من 

ولی ای کاش برگردی لعنتی من بی تو دارم میمیرم 


  به همکارم گفتم موقع رفتن به خونه حرف بپرونه تا ببینه چی میگه که اونم گفته بود همه چی تموم شده اس بعد از ظهر که رفتم بهم گفت، نیم ساعت بعدش رو پروفایلش عکس نوشته گذاشته بود  که میگه چطوره نفهمم بمونی بسوزی ؟

براش عکس نوشته گذاشتم آخر شب ، همین که دوست دارم خوشحالم چند لحظه بعد عکس نوشتشو برداشت میدونم جوابش اونی نبود که دادم ولی دل من مهربون تر از این حرفاس که توهین یا حرفی بزنم من بازم دوسش دارم و خواهم داشت 

تو همین چند روزی که اون ازم فرار میکنه ذهن قلب من هی بهش نزدیک تر میشه تا حالا همچین حسی رو به کسی نداشتم و نخواهمم داشت چون تو یه لحظه عشق رو با پوست و گوشتم حسش کردم.


 دیشب دلو زدم به دریا بهش پیام دادم و ابراز علاقه کردم خوند ولی جوابی نداد یعنی اینکه همه چی تموم شده ولی من نمیتونم از این حس از این عشق دست بکشم 

گریه پشت گریه به عکساش زل زدن حالمو بدتر میکنه ولی اون دیگه فراموشم کرده چشام دارن میسوزن از گریه یکی از عکساشو از پروفایلش برداشتم هی زل زدم تو چشاش ولی اونا هم داد میزنن که تموم شده بس کن ولی نمیشه که نمیشه نمیخوامم که هیچوقت تموم بشه. همکارم بهم میگه بس کن فراموشش کن ولی نمیتونم امروز یه اعترافی پیش همکارم کردم اینکه من به زندگیم پایان داده بودم باور نمیکرد ولی کرد 

گفتم میتونم الانم تموم کنم برام کاری نداره منی که همیشه میخندیدم تبدیل شدم به یه مرده ی متحرک خدایا کمکم کن 


 وقتی خودتو گم کردی دیگه نمیتونی خودتو پیدا کنی مگر اینکه یکی بیاد کمکت و بهت امید و انرژی بده که بتونی خودتو پیدا کنی بشی همونی که بودی

ولی حالا من با وجود اینکه هنوز هستم بازم گم شده ام، موندم وسط امروز و فردام که میدونم فردامم مثه امروزمه .

میون یکی از همین روزام خوشبختی رو برای چندساعتی لمس کردم و تا عمق مغزم فرو رفت ولی صبح که از خواب بیدار شدم از دستش دادم با اینکه اونو از دست دادم ولی چیز جدیدی بدست آوردم اسمش عشق بود و خوشبختی ای که هیچوقت از یادم نمیره و نخواهد رفت صبح تا شب اسمش شده ورد زبونم تو خونه محل کار وقت خواب وقت غذا به کل تو عمق وجودم رخنه کرده وشیرینی ایش تو عمق وجودمه همه چیزم شده اون ولی خب فقط این یه حسه که تو وجودمه ولی من خودشو از دست دادم و دیگه هم راهی برام نمونده که برگردم پیشش چون خودم نخواستم و با حرفایی که نباید میگفتم گفتم و از دستش دادم 

ولی من نمیتونم از این حس از این حال و هوا دست بکشم چون برام شیرینه و امیدوارکننده 

هرچند اون دیگه منو قبول نداره ولی من دارمش چون فقط تونستم چندساعت حسش کنم اون حسی رو که هیچوقت نتونسته بودم حسش کنم 

دیشب از دلتنگی فقط میتونستم عکساشو ببینم و گریه کنم آخر سرم خوابم گرفته بود صبح که صدای هشدار تلفنم بلند شد خواستم‌ قطع اش کنم با عکسش بیدار شدم آخه خیلی ناز و تودل بروئه و این حداقل میتونه برام یه امید باشه که روزمو شروع کنم


  مرگ تمام احساسم در یک لحظه اتفاق افتاد هنوز ته مونده ای از احساسم رو داشتم که فقط برا اون نگه داشته بودم و تمام ولی حالا شدم یه مرده ی متحرک که نه احساسی داره نه چیز دیگه

که فقط داره نفس میکشه اخه چقد شکست تو زندگیم بخورم توی یک سال ۳بار شکست پشت سرهم .

الانم نشستم یه گوشه از اتاقم حتی دیگه گریمم نمیگیره که خالی شم آدم وقتی از ته دل خالی میشه یعنی دیگه مرده، مرگ احساس بدتر از مردنه جسمیه 

بهم گفت همه ی خاطره هاتو آتیش زدم خودتم بزنم عالی میشه چون کلا هیچ احساسی نداری فقط یه جسم مرده ی متحرکی آره درست گفت من کلا بی احساس ترین دختر زمینم.

اصلا دوس ندارم دیگه زندگی کنم چون واقعا برام زجر آوره تو دو قدمی هم قرار داریم ولی نمیتونیم دیگه باهم باشیم از یه هفته بیشتره که واقعا با هرقدمی که برمیدلرم سمت سرکارم انگار دلرم میمیرم ولی همچنان ساکتم و لبختد به رو ،دلم داره میترکه دیگه ولی دیگه به روم نمیارم قراره خدا من چندسال اونجا کار کنم و هرروز از قبلم مرده تر بشم برا اون همه چی عادیه ولی برا من نه دیروز هرچی اددفرند داشتم رو داشتم از گوشیم پاک کردم به کل ّحتی اونم از گوشیم پاک کردم دیگه هیچ آدمی دوروبرم نیست هیچ آدمی 

من که تا حالا زندگی نکردم و سه بار که دیدمش تازه زندگی رو حس کردم واقعا لمسش کردم که زندگی یعنی چی ولی وقتی تموم شد منم تموم شدم بهم مدیونه به این احساسی که کشت مدیونه از ۷دی تا الان که ۱۷ دی هست من فقط اسیر دکترام بیمارتر از قبل خسته تر از قبل داغون تر از قبل میتونم یک شبه خودم رو خلاص کنم برم ولی یه چیزی نمیزاره تنها دلیل زندگیم یعنی خواهرم  من که خودمو یه بار کشتم پس دوباره هم میتونم این کارو بکنم دلم میخواد فقط اعلامیم رو بچسبونن دم در خونمون .


 صبح شده انگار، خواهرم بلندم میکنه میگه دیوونه تو خواب میخندیدی چرا ؟

گفتم خواهری بیا بغلم تا بهت بگم بهش گفتم هروقت وعشق رو حس کردی اونوقت توی خواب هم میخندی گفت کی! تو! تو! یعنی عاشق شدی 

گفتم فکر کن آره تو دلم هست ولی خب کنارم میبینی که ندارمش 

تو خواب دیدم همه جمع ایم اونم کنارم وایساده هی میخنده هی میخنده زل زدم به دوتا چشماش اون دوتا چشما که اسیرم کردن اون دوتا چشم بادومی قهوه ای که شدن دنیای من  و من توشون گم شدم از خنده اش خندم گرفته بود میگفتم من دوستتتت دارمممم ولیییی اونننن هیچی نمیگفت و فقط بهم میخندید 

چقد خوبه که تو رویاهام دارمشششششش خددددااااایییییاااااا شکرت

دوس دارم بیشتر بخوابم تا بیشتر داشته باشمت ولی حیف که خوابم نمیبره 

دوس دارم کل عکساتو طراحی کنم بزنم به  دیوار اتاقم تا تو رو هیچوقت یادم نره هیچوقت 

تو هنوزم طعم شیرموزی رو میدی که نمیتونم بخورمش فقط یکم مزه میکنم که رو دلم نمونه که چه مزه ایه آره تو شیرموزی و منم حق ندارم ازت بنوشم 


دوباره میخوام بنویسم 

ولی اینبار دیگه بزرگ شدم تو دنیای کوچیک خودم طوری که دیگه خودمم توش جا نمیشم 

دیگه نمیرم سراغ آدما، میزارم به پای خودشون که بخوانم یا نخوان منو چون به من ربطی نداره که با من کنار بیان یا نیان چون فقط نظر شخصی خودشونو میگن و این مورد کاملا به من ربطی نداره 

دیگه نمیشینم ساعت ها گریه کنم داد بزنم اینبار یاد گرفتم سکوت کنم و به چیزیم فکر نکنم 

هرکی منو خواست منم میخوامش نخواست هم منم نمیخوام 

از زندگی ای که دارم راضیم همین که آرامش تامینه برام کافیه 

توی خونه نه دعوایی هست نه جروبحثی همه چی با سکوت و آرامش میگذره البته اینم اضافه کنم من کلا خونه نیستم حتی جمعه ها کلا یا کارم یا سرکلاس

یه حسی که همیشه داشتم حس عشق و دوست داشتن بود که همیشه گریه امو درمیاورد ولی الان عشق جاشو داده به منطق ، همون آدم احساسی شده بی احساس مهم نیست چند نفر دورمن مهم اینکه از دور فقط آدما رو تماشا کرد 

نمیدونم این چه حسیه که تو من بوجود اومده اونم بی حسی مطلق حتی دیگه نمیتونم کسی رو هم دوست  داشته باشم چون اولین اشتباه شده بلای جونم به دوس داشتنا دیگه شک دارم دیگه عاشقی برام معنی نداره 


 19تیر ماه 1401

3روز هست از تختم پایین نیومدم هنوزم تو شوکم  کم حرف میزنم چیزی نمیخورم فقط گریه پشت گریه

تو شوک اینم که  ایندفعه بازم اون مقابلم قرار گرفته بود اونم بعد سال ها .

داشتم زندگیمو میکردم با خودم درسته کنار نیومده بودم ولی فکرمم پیشش نمیرفت

چندبار تو خیابون دیدمش ولی گریه هام بند نیومد چون دستاش تو دستم نبود ایندفعه واقعا ایندفعه اون آتیش خاموش تو دلم شعله کشیده انگار  

تو این دقیقه این ثانیه اعتراف میکنم تمام وجودم عاشقه من معتاد اونم ولی اون معتاد.

23 سالمه ولی خیلی پیر شدم پیر توی نامرد که منو کشتی یه بار پیش خانوادت ایندفعه تو خیابون.

من لال شدم کسی رو دیگه ندارم که حتی باهاش دردودل کنم خفه خون گرفتم 

بهش برگشتم گفتم ایشالا بمیری فک کن تا خرخره گیر کسی باشی و اینو بهش بگی 

به خودم لعنت میفرستم که دیدمش به خودم لعنت میفرستممممممممم

من تو این سال ها حتی نتونستم به کسی نگاه کنم ارتباطی برقرار کنم نمیتونممممم بخدا نمیتونم

نمیدونم چیکار کنم ولی مغزم داره تیر میکشه فقط اینو میدونم از این به بعد مطمننا زنده نمیمونم 

اونقدی گریه کردم که نمیتونم دیگه حرف بزنم

همه چی برام یه حسرته یه حسرت بزرگ آخه مگه میشه آدم کسو که دوسش داره اینطوری ببینه و نتونه کاری کنه


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها